معنی رشوه و انعام

حل جدول

رشوه و انعام

حق البوق

لغت نامه دهخدا

رشوه

رشوه. [رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ] (از ع، اِ) پاره. (نصاب الصبیان). پاره و بلکفده یعنی آنچه بر کسی دهند برای کار ناروا و غیرمشروع و رشوه ای که با قاضی می دهند، بُلْکَفْد یا بِلْکِفْد نیز گویند. (ناظم الاطباء). دادن مالی به کسی برای انجام دادن مقصود خود. (فرهنگ فارسی معین). زری که در ازای فتوی به ارباب شریعت دهند یا از خوف و یا به طمع منصبی از مناصب دیوانی به سلاطین و حکام و ارباب دیوان رسانند، و به ضم اول هم گویند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف). رُشْوَه. رِشْوه. (دهار). هدیه ٔ نامشروع. بلکفد. جعلی که به حاکم دهند نه بصورت مشروع تا حکومت کند به دلخواه راشی. در اصطلاح فقه چیزی که قاضی برای صدور حکم یا کمک فکری به یکی از اصحاب دعوی اخذ می کند. دریافت رشوه غیرجایز و نامشروع است اگرچه از کسی گرفته شود که حکم اصولاً به نفع او صادر می شد. (یادداشت مؤلف). آنچه به کسی دهند تا کارسازی ناحق کند. پاره. بلکفد. بلکفت. (فرهنگ فارسی معین). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: در اصطلاح شرع آنچه گیرنده به جهتی از روی ظلم از پاره دهنده می گیرد و پاره دهنده بدان علت به وی می دهد. رشوت دهنده را راشی و رشوت گیرنده را مرتشی گویند. در بیرجندی آمده: رشوت مالی را گویند که کسی آن را بدیگری بدهد بشرط اینکه دربرابر آن بدو کمک کند، و آنچه بدون شرط داده شود هدیه است. در مصباح آمده: رشوه آن است که مردی به حاکم یا جز وی بدهد تا به سود او حکم کند، یا آنچه را می خواهد بدو تحمیل کند. آنگاه مؤلف گوید رشوه چهار قسم است، و آنرا به تفصیل شرح می دهد. رجوع به همین مأخذ شود. جعفر سجادی آرد: اسم است از رشوه به فتح «ر»و چیزی است که بوسیله ٔ آن به حاجت توان رسید و در شریعت امری است که گیرنده از روی ستم ستاند در راهی که چاره نباشد مگر آنکه آنرا بدهی. آخذ را مرتشی و دهنده را راشی نامند و بالجمله مالی که شخص در مقابل عمل ستاند عملی که از وظایف اوست یا برای ابطال حقی ویا احقاق حقی و در هر حال حرام است و «الراشی و المرتشی کلاهما فی النار». (از فرهنگ علوم):
گفتم چو رشوه بود و ریا مال و زهدشان
ای کردگار باز به چه مبتلا شدم.
ناصرخسرو.
بی رشوه تلخ و بی مزه چون زهر و حنظلند
با رشوه خوب و شیرین چون مغز و شکرند.
ناصرخسرو.
به خون و خواسته ٔ مهتران شدم قاصد
ربا و رشوه پذیرفتم از صبی و یتیم.
سوزنی.
- رشوه بگیر، رشوه گیر. رشوه ستان. رشوت خوار. (یادداشت مؤلف).
- رشوه خواستن، رشوت خواستن.پاره خواستن.. استرشاء. (تاج المصادر بیهقی) (مصادراللغه ٔ زوزنی).
|| انبار. کود. کوت. زبل. آنچه به زمین دهند تا قوت گیرد. (یادداشت مؤلف).
- رشوه پسند، کودپذیر. کودپسند: خربزه از گیاهان ِ رشوه پسند است. (یادداشت مؤلف).


انعام

انعام. [اِ] (ع مص) نعمت دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد)، یقال: انعم اﷲ علیه و انعم بها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || افزودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زیاده کردن. (آنندراج)، یقال: انعم ان یحسن، ای زاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || زیاده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، || برهنه پا آمدن نزد کسی. || نعم گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). در کسی نعم کردن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را نعم گفتن. کسی را بلی گفتن. (یادداشت مؤلف). || مبالغه نمودن در کاری. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دقت نظر کردن در کاری و مبالغه کردن در آن. (از اقرب الموارد). امعان. انعام نظر. امعان نظر. (یادداشت مؤلف). و اعلم یا اخی بانک ان انعمت النظر فیما وضعنا و تأملت.علمت ان... (رسائل اخوان الصفا). || چشم روشن گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی): انعم اﷲ بک عیناً؛ خنک گرداند خدای چشم محبوب ترا بتو و یا چشم ترابه محبوب تو. || انعم اﷲ صباحک، فراخ و خوش گرداند خدای بامداد ترا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || وزیدن باد از جانب جنوب. (آنندراج). || به آرام و آسودگی داشتن، چنانکه جایی کسی را. (یادداشت مؤلف). منزل ینعمهم، یعنی منزلی است که فرودآیندگان را به آرام وآسودگی دارد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منزلی کثیرالخیر و موافق است. (از اقرب الموارد). || (اِمص) داد و دهش و عطا و بخشش. (آنندراج). بخشش و باسگونه و بیلاک و داشن و نوش و داد و دهش و احسان و عطیه و نعمت و عطا و نوارهان و هدیه و نوعاً انعام، بخشش نقدی را گویند که از جانب شخص بزرگ به کوچک داده می شود. (ناظم الاطباء). فیض. فضل. نوال. نوله. موهبت. هبه. هدیه. داد. داده. نیکی. خوبی:
هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته بواجب کردی در حال او را نواخت و انعام فرمودندی برقدر خدمت. (نوروزنامه).
هست بیحد و نهایت با تو انعام خدای
تا جهان باشد تو بادی شاکر انعام او.
امیر معزی (از آنندراج).
هر روز... درجت وی (گاو) در احسان و انعام منیف تر می شد. (کلیله و دمنه). شیر فرمود که اینجا مقام کن تا از... انعام ما نصیب تمام یابی. (کلیله و دمنه).
چون خجلیم از سخن خام خویش
هم تو بیامرز به انعام خویش.
نظامی.
گزارم فام طبع خود به اندک مدح صدر تو
که از انعام اسلاف تو اندر فام بسیارم.
سوزنی.
گرچه انعام او مرا شکراست
شکر او را ز من شکایتهاست.
خاقانی.
دانگی از خود بازگیرم بهر قوت
پس دهم دیناری از انعام خویش.
خاقانی.
نماند کس که ز انعام تو به روی زمین
نیافت بیت المال و نساخت باب الطاق.
خاقانی.
منعما شکرهای انعامت
بزبان قلم نیاید راست
دوش در انتظار وعده ٔ تو
بس که بنشسته ام دلم برخاست
هر کرا لقمه در گلو گیرد
شربتی آبش از تو باید خواست.
کمال اسماعیل.
کریما برزق تو پرورده ایم
به انعام ولطف تو خو کرده ایم.
سعدی (بوستان).
ذکر انعام در افواه عوام افکنده.
(گلستان).
زانعام و فضل خود نه معطل گذاشتت.
سعدی (گلستان).
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید.
حافظ.
|| در تداول امروز، پولی یا مالی که در ازای خدمتی به کسی بخشند و عامه اَنعام تلفظ کنند. و رجوع به انعام دادن شود.

انعام. [اَ] (ع اِ) ج ِ نَعَم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). چهارپایان. (غیاث اللغات). فارسیان بجای مفرد استعمال کنند. (آنندراج):
در جهان ِ مرده شان آرام نیست
کاین علف جز لایق انعام نیست.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 5 ص 228).
گر عاقل و هشیاری وز دل خبری داری
تا آدمیت خوانند ورنه کم از انعامی.
سعدی.
نیست انعام خدا روزی انعامی چند
نشود خاصه ٔ حق ماحضر عامی چند.
طاهرنصیرآبادی (از آنندراج).
و رجوع به نعم شود.

انعام. [اَ] (اِخ) نام ششمین سوره ٔ قرآن مجید. مکی، دارای صدوشصت وپنج آیه.


رشوه خور

رشوه خور. [رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ] (نف مرکب) رشوه گیر. آنکه رشوه و پاره می گیرد. (ناظم الاطباء). رشوه خوار. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشوه گیر و رشوه خوار و رشوه خواره شود.


رشوه خوری

رشوه خوری. [رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ خوَ / خ ُ] (حامص مرکب) رشوه خواری. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رشوه خواری و رشوه خور و رشوه خوردن شود.


رشوه خوار

رشوه خوار. [رِش ْ / رُش ْ وَ / وِ خوا / خا] (نف مرکب) رشوت خور. مرتشی. رشوت خوار. رشوه خور. رشوه گیر. رشوت گیر. (از یادداشت مؤلف). آنکه رشوه گیرد. پاره ستاننده. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رشوه و مترادفات کلمه شود.

فارسی به عربی

رشوه

ابتزاز، رشوه، إتاوهٌ


رشوه خواری

رشوه

فرهنگ معین

رشوه

(رِ یارُ وِ) [ع. رشوه] (مص م.) دادن پول یا مال دیگر به کسی برای انجام کارِ ناحق.

فرهنگ عمید

رشوه

آنچه از پول و مانند آن به کسی می‌دهند تا کاری برخلاف وظیفۀ خود انجام دهد یا حق کسی را ضایع و باطل کند یا حکمی برخلاف حق و عدالت بدهد، پاره، بلکفد، بلکفت،

فرهنگ فارسی آزاد

انعام

اَنْعام، چهار پایان (مفرد: نَعَم، نَعْم)، (شتر و گاو گوسفند)


سُورَهُ الْاَنْعام، سورهء 6 قرآنست که مکیّه میباشد و 165 آیه دارد،

اِنْعام، نعمت دادن، خوش و راحت گردانیدن، عطا کردن..،

فرهنگ فارسی هوشیار

رشوه خوری

رشوه خواری

معادل ابجد

رشوه و انعام

679

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری